۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

تاملی در مورد مساله "نادرستی اعلام نظر P وقتی‌ که ابراز نقیض P از سو‌ی گوینده امکان پذیر نیست".

شهری را در نظر بگیرید که در آن هر کس بگوید "هوا سرد است" (p) با مجازات اعدام روبرو میشود، در چنین شهری ابراز نظر متضاد یعنی‌ "هوا گرم است" (نقیض P) از هر دو دیدگاه پازیتیو (positive) و نرماتیو (normative) نادرست است.

۱-نادرستی پازیتیو (فارغ از اخلاقیات)

بدون هر گونه قضاوت اخلاقی‌، در جامعه‌ای که گفتن "هوا سرد است" با اعدام روبرو شود، احتمال زیادی وجود دارد که گوینده نظر "هوا گرم است" واقعا به گرمی‌ هوا باور نداشته باشد و تحت فشار یا به امید پاداش این نظر را ابراز کرده باشد. در نتیجه نظر افراد مبنی بر گرمی‌ هوا را در چنین جامعه‌ای چندان نمی‌توان معتبر دانست.

۲-نادرستی نرماتیو (بر مبنای اخلاق)

تصمیم گیری در جوامع انسانی‌ کما بیش (در جوامع دموکراسی‌ بیشتر و در دیکتاتوری کمتر) از طریق استخراج نظرات فردی (elicitation) و سپس جمع بندی (aggregation) این نظرات به دست می‌‌آید، گاهی مثل رای گیری در مورد انتخاب بین گٔل زرد یا قرمز برای خیابان‌های شهر هیچ حقیقتی چه در رنگ قرمز یا رنگ زرد نهفته نیست و جمع بندی نظرات اهالی شهر صرفا جمع بندی سلایق مردم است، و گاهی ممکن است جامعه به دنبال دست یافتن به نزدیکترین تخمین از یک حقیقت نهفته باشد و امید میرود (بنابر تئوری‌های متعدد) که جمع نظرات همه اهالی شهر به آن حقیقت نزدیکتر خواهد بود تا به فرض نظر شهردار به تنهایی‌.

مثلا قیمت واقعی‌ یک سهام یک حقیقتی نهفته بر همگان است که بر خلاف تصور عمومی‌ فقط از طریق مکانیزم عرضه و تقاضای خود سهم به دست نمی‌آید، فرض کنید که قیمت واقعی‌ یک سهم باید ۱۰۰ دلار باشد در حالیکه این قیمت در حل حاضر ۱۵۰ دلار (یعنی‌ ۵۰ دلار بیش از ارزش واقعی‌) است. کسانی‌ که در حل حاضر صاحب این سهام هستند به دلایلی (که در اقتصاد رفتاری فراوانند) به این سهم دلبستگی غیر واقعی‌ دارند و در برابر تقاضای جامعه در قیمت ۱۰۰ ممکن است بر عرضه ۱۵۰ تومنی خود پافشاری غیر منطقی‌ بکنند بنابراین به دلیل این اختلاف نظر هیچ معامله‌ای صورت نمیگیرد و قیمت سهام در حد غیر واقعی‌ ۱۵۰ باقی‌ میماند، به عبارت دیگر چند صد نفر صاحبان سهام با سیگنال مثبت خوش بینی‌ بی‌ جای خود میتوانند تمام سیگنال‌های منفی‌ بدبینانه (و بجای) جامعه را نادیده گرفته و مانع جمع بندی همه نظرات و تصحیح قیمت این سهم شوند.

کلید حل این مشکل ایجاد امکان پیش فروش (short selling) است. فروش چیزی که هنوز آنرا نداریم بدین گونه است که هر کسی‌ ولو اینکه هنوز هیچ مالکیتی در این سهم نداشته باشد قادر باشد این سهم را بفروشند و بعدا سر فرصت آنرا بخرد تا حسابش تسویه شود. در این حالت در کنار ابراز خوش بینی‌ (p) صاحبان سهام به این سهم، پیش فروش کنندگان میتوانند با پیش فروش خود (ابراز نقیض P), باعث شوند تا از جمع بندی همه سیگنال های شامل مثبت (p) و منفی‌ (نقیض P) قیمت واقعی‌ سهام به دست آید و جلوی یکه تازی معتقدین به p گرفته میشود.

در برگشت به بحث اصلی‌ "نادرستی نرماتیو" چه تصمیم گیری در مورد یک موضوع سلیقه‌ای مثل رنگ گٔل باشد و چه بر سر تخمین یک حقیقت (مثل قیمت سهم) باشد، در شرایطی که صداهای نقیض P از عرصهٔ حذف شده اند ، تکرار نظر P از سو‌ی معتقدین به P, ولو اینکه قلبا و صادقانه و نه از روی ترس یا امید به تشویق به P معتقد باشند و ولو اینکه عمیقا هم با حذف و سرکوب نظرات نقیض P در جامعه مخالف باشند باز هم از دید نرماتیو غیر اخلاقیست، چرا که کفه ترازو به شکلی‌ غیر واقعی‌ و بر خلاف نظرات همگان به سوی P سنگین میشود و بنابراین نظر نهایی که از جمع بندی نظرات به دست میاید از میانگین واقعی‌ سلایق (در بحث‌های سلیقه ای) یا از حقیقت (در بحث‌های تلاش برای کشف حقیقت) به شدت فاصله داشته باشد.

بنابراین معتقدین به P اگر دغدغه اخلاقی‌ دارند، موظف خواهند بود از حق ابراز نظر آزادانه خود مبنی بر P تا زمانی‌ که ابراز نقیض P امکان پذیر نیست (چه بسا حتا توسط خود این فرد معتقد به P) صرف نظر کرده و عمده هم و غم خود را ابتدا بر سر برقراری شرایط آزادی همه نظرات معطوف کنند. می‌توان به عنوان مثال به پدیده مخالفت با مجاهدین یا بهایی‌ها یا گروه‌هایی‌ مثل جند الله اشاره کرد که در عین وارد بودن ایرادات به آنها، به دلیل اینکه فعلا امکان هیچ گونه نظری (منظور ابراز نظر با نام و نشان واقعیست) که در آن ذره‌ای جانبداری یا همدردی در مورد این گروه‌ها شده باشد توسط تقریبا هیچ کسی‌ میسّر نیست، بنابراین ما موظفیم اگر نقدی هم بر آنها داریم از ابراز آن فعلا خودداری کنیم، مثال دیگر در مورد روزنامه‌های مدرن ایران است که مشاهده می‌کنیم که اخبار مربوط به بحران مالی آمریکا را با آب و تاب فراوان پوشش میدهند، این روزنامه‌ها باید از خود سوال کنند که آیا اگر آمریکا در یک سال به موفقیت‌های خیره کننده دست پیدا کند آنها قادر به چاپ آن خواهند بود؟ اگر نیستند آنگاه اخلاق حکم می‌کند که از پوشش وسیع بحران اقتصادی هم خودداری کنند، چرا که در نهایت در طول زمان آنچه که از جمع بندی مطلب آنها نصیب خواننده خواهد شد قطعن یک قضاوت دور از واقعیت و انباشته از سیگنال‌های یک طرفه خواهد بود.

۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

مراحل سیر و سلوک عقرب سیاه

می‌گویند خدا آنهایی را که بیشتر دوست داره بیشتر امتحان میکنه تا آنها را از مرحله فنا فی‌ الله به مرحله بقا فی‌ الله برساند، نظام هم گاهی‌ آدم‌هایی‌ را که ظاهرأ در دادگاه یا خارج از آن فنا میشوند را به مراتب بالایی‌ می‌رساند که قبل از این فنا شدن و مجازات هرگز برایشان قابل تصور نبود. مثل سعید عسگر (ضارب سعید حجاریان)، فرهاد نظری (فرمانده خاطی‌ پرونده کوی دانشگاه)، سردار نقدی (که ده سال پیش به جرم تشکیل باند کبیر برای آدم ربایی و اخاذی محاکمه و زندانی و خلع درجه شده بود)، سعید مرتضوی که قبل از رسیدن به مقامات بالا پرونده اخلاقی‌ داشت، آیت الله یزدی که خودش و پسرش پرونده فساد و زمین خواری داشتند،حائری شیرازی که هکتار‌ها زمین شیراز را یک جا بلعیده است و بعد از رو شدن پرونده اش صد چندان ولایی شد، شجوئی که سالها از بی‌ ابرویی غارت کاخ‌های شمس پهلوی مخفی‌ بود و امروز بصیرتی تماشایی از خود به نمایش می‌گذرد، جلال الدین فارسی که پس از قتل یک روستایی بر سر شکار کبک تا کنون در آغوش نظام آرمیده بود و امروز علیه فتنه می‌گوید, محمد رضا رحیمیان معاون اول احمدی نژاد و سردسته باند اختلاس فاطمی و بالاخره جدیدترین عضو این گروه یعنی‌ عقرب سیاه.

گاهی‌ مثل مورد محمد رضا رحیمی ,حائری یا یزدی آوردن اسم محاکمه کافیست تا گوشی دست فرد بیاید، گاهی‌ فرد را تا محاکمه هم پیش میبیرند و بعد که خوب شرمنده شد نجاتش میدهند مثل جلال‌الدین فارسی و گاهی‌ طرف را چندی به زندان هم میاندازند مثل عقرب سیاه، سردار نقدی یا سعید عسگر. به هر حال پس از آن است که نظام میتواند به این فنا شدگان اطمینان کامل کرده و به آنها پست‌های حساسی را بدهد که شاید دیگران مایل به انجام آن وظایف نباشند یا اینکه مایل باشند ولی‌ نظام نتواند به آنها اطمینان کند.

یعنی‌ هر کسی‌ می‌خواهد به بقا فی‌ النظام برسد میتواند اول یک دزدی، قتلی اختلاسی کاری بکند تا نظام ۲ ماه زندانش کند و همگان (شامل نظام، خود فرد و جامعه) بفهمند که فرد راه بازگشتی ندارد، این مرحله ایست که فنا شده را کاملا آماده پذیرش الطاف نظام می‌کند. درزندان یا اندکی‌ پس از آزادی و خانه نشینی و در اوج ناامیدی "من حیث لا یحتسب" یک دفعه باب رحمت به روی فنا شده باز میشود و قاصدی از نظام با پیشنهادی بهتر از شغل قبلی‌ به سراغ فرد میرود، البته فرد نیز قدردان این خواهد بود که نظام از پرونده او چشم پوشی کرده و چندان در مورد جزئیات مأموریت جدید خود چون و چرا نخواهد کرد و نظام نیز متقبلا با درامدی بیشتر فرد را راضی‌ نگاه میدارد.

عقرب سیاه آخرین نمونه این بازی است، این فرد به جرم ۳۰ فقره آدم ربایی و تجاوز توسط یکی‌ از قربانیان خود که عقرب سیاه فکر میکرد او را خفه کرده ولی‌ طرف معجزه آسا زنده ماندهٔ بود لو داده شد و بازداشت شد، تا اینجای کار طبیعی است، اما از این جا به بعد تمام ۳۰ شاکی‌ شروع میشوند به تهدید شدن، یکی‌ از آنها پس ازینکه عقرب سیاه از زندان با او تماس گرفت و به او گفت که می‌داند آدرس مدرسه پسرش کجاست منزل خود و مدرسه پسرش را عوض کرد، ولی‌ دوباره با او در آدرس جدید تماس گرفته شد، در روز دادگاه قاضی دادگاه ۲-۳ نفری را که رضایت نداده بودند تهدید به بازداشت کرد و پرونده هنوز در وضعیت بلاتکلیفی است. بنابر سابقه قبلی‌ این بازی، نظام هرگز چنین فرد ارزش مندی را که کاملا فنا شده از دست نخواهد داد و بسیار محتمل است که به زودی این عقرب گرامی‌ مثلا در کسوت فرماندهی یک پایگاه بسیج دیده شود.

رابطه بین نظام و فنا شدگانی مثل عقرب سیاه رابطه بین دو موجود بدون آینده است، لازمه اعتماد متقابل بین این دو موجود این است که هر دو طرف پل‌های پشت سر خود را کاملا خراب کرده باشند تا خیال طرف مقابل راحت شود که دیگری او را سر بزنگاه تنها نمیگذارد. اینجا دو دو طرف قرارداد (یعنی‌ عقرب و نظام) به یک مفاهمه و تعادل کاملی میرسند که بنابر مفاهیم تئوری بازیها نه تنها Nash equilibrium است بلکه subgame perfect nash equilibrium نیز هست و این رمز اطمینان دو طرفه است.

تا قبل از آلودگی‌ هر چقدر هم فردی نماز شب خوان باشد، نظام نمی‌تواند مطمئن باشد که فرد یک دفعه وسط یک مأموریت مهم به خاطر وجدان درد نظام را تنها نمیگذارد. به همین دلیل است که روز به روز مناصب بالا دارد از نیروهای معتقد خالی‌ میشود و با نیروهای آلوده پر میشود، چون امروز نیاز مبرم به اطمینان است و اتفاقا هر چه فردی سالم تر باشد غیر قابل اطمینان تر میشود. همانطور که در مجلس می‌‌خواران، هر کس که می‌‌نخورد و بخواهد "سالم" بماند از دید بقیه جمع مستان فردی مشکوک و غیر قابل اطمینان خواهد بود.

تا قبل از این انتخابات اخیر یکی‌ از مشکلاتی که بر سر راه این تفاهم دو جانبه بود این بود که عقرب‌ها و سعید مرتضوی‌ها ٔپل‌های پشت سر خود را خراب کرده بودند ولی‌ خامنه‌ای هنوز با بازی کردن در نقش تعادل بخش ٔپل‌های خود را کاملا خراب نکرده بود، همین مساله باعث شده بود که خیال آقا از چاکران راحت بود ولی‌ خیال چاکران از آقا راحت نبود که آنها را تنها نگذرد، ( همان کاری که یک بار و فقط یک بار به اشتباه با سعید امامی کرد وسیزده سال است دارد با زبان با زبانی و بی‌ زبانی از آن کار استغفار می‌کند). به همین دلیل چاکران آنطور که باید و شاید برای آقا جان در طبق اخلاص نمیگذاردند. در واقع این سرکوب‌های پس از انتخابات باعث شد آقا خواسته یا ناخواسته از موقعیت قبلی‌ خود کنده شود و به وضعیت جدیدی بیفتد که از یک سؤ او را بی‌ آینده کرده ولی‌ از سوی‌ دیگر همین بی‌ آیندگی سبب شده که دیگر حالا نوکران هم آقا را مثل خودآلوده و فنا شده می‌بینند و میتوانند با خیال راحت تری برای آقا جان فشانی کنند.

اما یکی‌ از بد شانسی های آقا این است که تعداد این آلودگان (که نام دیگرشان با بصیرت است) بسیار کمتر است از تعداد آنهایی که حساب پاکتری دارند (بی‌ بصیرت هم نامیده میشوند) و مجبور به همراهی با آقا تا دروازه جهنم نیستند.

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

خامنه‌ای پاک و رفسنجانی‌ ناپاک

وقتی‌ صحبت دزدی میشود متاسفانه عوام به دزدیهای موردی و گسسته حساسند، ولی‌ دزدیهای آرام و پیوسته را نمی‌بینند. آنکه یک تانکر آب میدزدد را همیشه همه می‌بینند و آبرویش را میبرند (مثلا اگر یک پسر رفسنجانی‌ چند مورد پورسانت گرفته باشد)، ولی‌ آنکه مالکیت رودخانه را با جایش میدزدد منبع درامدی پیوسته را دزدیده ، ولی‌ آبرویش کمتر میرود، مثل سرداران سپاه و صندوق‌های سرمایه گذاری وابسته به آنها که مجوز واردات و معدن و اسکله قاچاق و ... غیر را دارند.

‌ خامنه‌ای و رفسنجانی‌ یک زمانی‌ دو نفری مملکت را در اختیار داشتند، خامنه ای زرنگ تر یا خوش شانس تر بود و پست ابدی را برداشت و رفسنجانی‌ اشتباه کرد و پست موقتی را برداشت، واضح است که آنکه پست ابدی را دارد و کاری کرده که دسترسی دائمی به تمام خزانه مملکت برایش تضمین شده است، دلیلی‌ ندارد چیزی بدزدد، ولی‌ آنکه قدرت خود را رفتنی می‌بیند برای اینکه به گدایی بر آستان دوست قدیمی‌ خود نیفتد، باید به فکر روز مبادای خود باشد و مقداری پول برای روزی که دستش کوتاه است ذخیره کند،
خاتمی که هیچ چیز ندزدید خوب است که یک دفتر هم از خودش ندارد و احمدی نژاد آن یک اتاق در کاخ سعد آباد را هم از دستش گرفت? الان اگر زن و بچه نزدیکترین افراد به خاتمی مثلا میر دامادی یا تاج زده به دلیل اسارت پدرشان بعد از چند سال به گرسنگی بیفتند نباید خاتمی آنقدر پول تو جیبی‌ داشته باشد که بتواند یک نان بخور و نمیری به آنها بدهد؟

من در کشور‌های دیکتاتوری معتقدم هر حزبی باید به اندازه‌ای که بتواند در روزگار مبادا از گرسنگی نمیرد در زمان قدرت بدزدد، بی‌ نظیر بوتو توانست ده سال تبعید و بدبختی در دوران مشرف را دوام بیاورد برای اینکه شوهرش مقداری دزدی کرده بود وگرنه بی‌ نظیر باید یا از ملکه انگلیس درخواست صدقه میکرد یا میرفت دست فروشی.

خلاصه اینکه نه پاکی‌ خامنه ای ذرّه‌ای ارزش دارد (چرا باید یک نفر از خودش بدزدد) و نه دزدی به مقدار معقول از سوی‌ سایر بزرگان مثل رفسنجانی‌ آنقدر‌ها فاجعه است، البته معقول یعنی‌ مثلا توی مایه‌های ۲ تا ۱۰ میلیارد، نه مثل احمدی نژاد که هر کدام از اقلام گم شده‌اش به گواهی دیوان محاسبات و سازمان بازرسی کًل کشور بالای ۳۰۰ میلیارد است.

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

در چه شرایطی یک دیندار اخلاقا نباید به خود اجازه دهد که به طور آشکار دین ورزی کند

چرا یک دیندار تا زمانی‌ که جمهوری اسلامی پابرجاست اگر بخواهد منصف باشد نباید به خود حق دهد آزادانه به ابراز احساسات دینی بپردازد و باید از بروز و ظهور آشکار علایق مذهبی‌ خود پرهیز کند؟

مخاطب این مطلب دینداری است که علاوه بر فیض بردن دنیوی و اخروی از رابطه خود و خدایش، مایل است که که مراقب باشد حقوق سایرین قربانی این فیض بردن او نشود.

شهری را در نظر بگیرید که مردم آن دو دسته اند، فوتبال دوستان و والیبال دوستان، در هر گوشه شهر هر کس بازی مورد علاقه خود را انجام میدهد و همه در صلح و صفا هستند، تا اینکه یک روز انقلاب میشود و حاکم جدید اعلام می‌کند که از این پس فقط فوتبال مجاز است و والیبال ممنوع است. به زودی همه تیمهای والیبال سرکوب و از تجمع والیبال دوستان با خشونت و در صورت لزوم کشتار جلوگیری میشود.

سالها می‌گذرد و والیبال به ظاهر کاملا از عرصه اجتماعی محو میشود، حاکم هر گاه که با این انتقاد مواجه میشود که چرا همه امکانات در اختیار فوتبال است ولی‌ والیبال دوستان حق فعالیت ندارند، والیبالیست‌ها را اقلیتی ناچیز بر میشمرد که قطره ‌ای هستند در مقابل سیل امت فوتبال جوی و از خبرنگاران و منتقدین دعوت میکنند که یک سری به کوچه و پس کوچه‌های شهر بزنند و به چشم خود ببینند که چگونه امّت فوتبال دوست با عشق و علاقه هر کوی و برزنی را به یک زمین بازی فوتبال تبدیل کرده اند در حالیکه هیچ کس به والیبال توجهی‌ ندارد. او همین حضور قوی عاشقان فوتبال در صحنه را نشانه حقانیت و محبوبیت سیاست‌های خود میداند.

در میان فوتبال دوستان ۳ گروه وجود دارند، گروه اول از حکومت بودجه‌های کلانی برای فوتبال میگیرند و در مجهز‌ترین استادیوم‌ها اوضاع خوبی‌ دارند و کاملا از سیاست‌های حاکم دفاع میکنند.

گروه دوم فوتبالیست‌ها از سرکوب والیبالیست‌ها ناراضیند و معتقدند که حاکم با این اقدامات آبروی آنها و فوتبال را هم خدشه دار کرده، آنها حاکم را متهم میکنند که اصلا اعتقاد قلبی به فوتبال ندارد و اشاعه و تکریم فوتبال برای او فقط بهانه ایست برای سرکوب و ادامه حکومت. آنها خود را فوتبال دوست اصیل میدانند و معتقدند که هیچ نقشی‌ در سیاست‌های حاکم ندارندو و حاضر نیستند یک ریال بودجه از حاکم بگیرند ولی‌ میخواهند در همان زمین‌های خاکی قدیمی‌ به بازی مورد علاقه خود ادامه بدهند و می‌گویند قرار نیست به خاطر اینکه حاکم به اسم آنها ظلم می‌کند آنها دست از بازی خود بکشند.

گروه سوم فوتبال دوستان معتقدند چون حاکم بروز و نمود حضور عاشقان فوتبال در تمام محلات شهر را دلیل در اکثریت بودن امت فوتبالیست و پشتوانهٔ اعمال سرکوبگرانه خود قرار داده است، آنها وظیفه خود میدانند با استقبال نکردن از بازی‌های فوتبال در سطح شهر باعث شوند که استادیوم‌ها و زمین‌های فوتبال خالی‌ بمانند تا حاکم نتواند به پشتوانهٔ جمیعت عظیم استادیوم برو سرکوب دگر اندیشان را توجیه کند. به علاوه آنها معتقدند تا روزی که صاحبان سلایق دیگر سرکوبند و فقط سلیقه آنها (فوتبال) اجازه بازی دارد از نظر اخلاقی‌ آنها نباید از حق آزادی انحصاری خود بهره برداری کنند و و فقط زمانی‌ که همه ورزش‌ها مجاز شدند آنها به خود اجازه میدهند که دوباره از فوتبال حمایت کنند.

گروه اول که ساندیس خواران هستند و کاری با آنها نداریم، اما از بین گروه دوم و سوم شما کدام را اخلاقی‌ میدانید؟

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

استراتژی قورباغه پخته رژیم در مواجه با موسوی و کروبی

سوال: آیا علت دستگیر نشدن موسوی و کروبی فقط جلوگیری از قهرمان شدن آنها بوده، چگونه می‌توان سیاست حصر به جای دستگیری را توضیح داد؟

داستان اول: حتما شنیدید که اگر قورباغه را به درون ظرف آب جوش بیاندازید، از آن بیرون میپرد، ولی‌ اگر او را در ظرف آب روی اجاق گذشته و حرارت را به مرور افزایش دهیم، قورباغه به دلیل اینکه در هیچ لحظه‌ای وضعش آنقدر‌ها از یک ثانیه پیش بدتر نیست هرگز انگیزه بیرون پریدن را پیدا نکرده و آنقدر در آب میماند تا می‌پزد.

داستان دوم:خانواده‌ای را در نظر بگیری با یک پدر بیمار و چند پسر، سقف منزل این خانواده چکه می‌کند و رو به خرابیست، تا زمانی‌ که پدر در منزل است، ولو اینکه پدر در بستر بیماریست، این فرزندان گویی که مسئولیت خود را در قبال تعمیر سقف یک نوع مسئولیت درجه دوم میدانند و مسئولیت درجه اول را همچنان بر دوش پدر میدانند. اما روزی که پدر به بیمارستان منتقل شود، آنگاه فرزندان به طور جدی مسئولیت تعمیر را بر عهده خواهند گرفت. از این پس آنها مثل یک کارفرما برای خانه دلسوزی میکنند در حالیکه تا دیروز مثل یک کارمند پاسخگو به کارفرما (پدر) دلسوزی میکردند، و میدانید که تفاوت در نوع دلسوزی کارفرما و کارمند از آسمان تا زمین است.

به نظر من علت اینکه حکومت تا کنون از دستگیری موسوی و کروبی خودداری کرده فقط این نیست که فکر می‌کند این دو قهرمان میشوند، بلکه بر اساس این داستان دوم میدانند که در صورت دستگیری ایندو هر ایرانی‌ دیگر باورش میشود که پدر (موسوی و کروبی) در خانه نیست و حالا خود را کارفرمایی میداند که باید پروژه به پیروزی رساندن جنبش را به شخصه به پیش ببرد و درگیری و احساس مسوولیتش چند برابر وقتی‌ میشود که خیالش راحت باشد که یک موسوی و کروبی در خانه هستند که مسئولیت درجه یک را به دوش میکشند.

اما از سوی‌ دیگر ۲۵ بهمن به آنها ثابت کرد که آزاد ماندن موسوی و کروبی هم مشکلات خود را دارد، بنابراین اگر آزادی کامل را نقطه A بنامیم و دستگیری کامل را نقطه B, حکومت با استفاده از مدل قورباغه پخته تصمیم دارد از نقطه A هر بار یک گام کوچک به سمت نقطه B بردارد و با حرکت گام به گام (fine tuning) نقطه بهینه را در بین A و B پیدا کند. پیش بینی‌ من این است که شدت‌های مختلفی‌ از حصر در هفته‌های آتی امتحان خواهد شد تا نقطه بهینه از دید حکومت یافته شود.

چگونه می‌توان حصر موسوی و کروبی را شکست؟

اول اینکه باید مشخص کنیم که حصر رهبران فاجعه نیست و چه بسا باعث تزریق انرژی به جنبش خواهد شد. اما برای شکستن این حصر تنها راه این است که ملت به حکومت نشان دهند که با حذف ایندو نه تنها حضور ملت در صحنه ضعیف نمی‌شود بلکه با شدت بیشتری در صحنه حضور خواهند داشت و به بیانیه‌های صادره از جانب رهبران جایگزین مثل سازگارا، راه سبز امید، امیر ارجمند و دیگر رهبران جایگزین موسوی و کروبی توجه کامل خواهند داشت.

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

?When not to respect internal matters

When world community should start intervening rather than staying away and "respecting" internal matters of a dictatorship country?

We definitely don't want to force political freedom into countries like Mongolia where there is not much demand for it, but we also don't want to do nothing when people of a country seriously want it, so what should be the criteria for when and where to intervene?

This question translates to the old economics question of how to distinguish demand from wish. A wish is what one likes to have but not ready to pay its price, demand on other hand is when one steps into the market ready to pay the price of what he wants.

There is a Persian proverb saying "without crying, the baby won't get any milk. The cry here is the price that the baby should pay to get the milk. So should we wait for a nation to cry for freedom before we conclude that they really demand and not just wish the freedom and decide that it is time to intervene in internal matters of these countries by supporting freedom? Well, the answer is by the time that we see a real cry, it is probably already too late for any intervention and people have already taken the matters into their own hand and they don't need much support from the world other than not backing the dictators.

I believe realization of cry for freedom is sufficient but not necessary condition to signal that the demand for freedom is serious and deserve international support. Many dictators are capable of making cry illegal and impossible for their nation for decades if not forever. Good news is when there is not much observation to estimate the demand for something directly, we can look at the strength of forces that a government wields to prevent realization of demand and use them as surrogates to indirectly estimate the demand. Some surrogate variables can be the budget allocated to secret police as a percentage of GDP, the existence and significance of the role plainclothes play, the number of executions and imprisonment, and in summary the existence of a police state.

If these surrogate variables are significant, then the world should know that there is a latent cry in the society for freedom and start pushing for freedom even without seeing any obvious sign of protest. It may be late to push for freedom for Tunisia or Egypt, but it is not late to do it for many countries in the Middle East

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

چرا باید احمد شاه قاجار، گورباچف، و خامنه‌ای اوایل دهه هفتاد را دوست داشت؟

چگونه تصحیح قضاوت‌های تاریخی‌ میتواند وضعیت امروز ما را بهبود ببخشد؟

اگر از ما بپرسند که نظرمان راجع به احمد شاه قاجار چیست، گمان می‌کنم اولین جوابی‌ که خیلی‌ از ما میدهیم این است که بی‌ عرضه‌ترین شاه صد یا دویست سال اخیر ایران بود. اما احمد شاه که بود؟ او شاهی بود که در ۱۱ سالگی به قدرت رسید پس از آنکه مشروطه طالبان با مجاهدت و رشادت فراوان پدر مستبدش محمد علی‌ شاه را که به توپ بستن مجلس را در کارنامه خود داشت وادار به فرار به روسیه کردند. احمد شاه در ۲۹ سالگی با کودتای نخست وزیرش رضا خان از حکومت خلع شد و سلسلهٔ قاجاریه جای خود را به پهلوی داد.

نکته جالب این است که از روزی که قانون اساسی‌ مشروطیت، این ثمره خون قهرمانانی چون ستار خان و باقر خان‌ها به دست مظفرالدین شاه در حال مرگ به امضا رسید تا هنگامی که آخرین پادشاه به ظاهر مشروطه ایران یعنی‌ محمد رضا پهلوی ایران را ترک کرد، تمامی‌ شاهان چه قاجار و چه پهلوی (به جز یک نفر) در عمل به جای آنکه به نقش تشریفاتی که قانون اساسی‌ مشروطیت برای شاه در نظر گرفته بود پایبند بمانند، با زیر پا گذاشتن قانون اساسی‌، پادشاهی مشروطه را به پادشاهی مطلقه تبدیل کردند. در این میان احمد شاه تنها کسی‌ بود که همانی ماند که قانون اساسی‌ از او می‌خواست. اما قضاوت پر اشتباه تاریخی‌ ملت ایران این حسن نایاب احمد شاه را عیب دیده و می‌بیند.

شاید برخی‌ دلیل بی‌ عرضگی او را این گونه مطرح کنند که چرا نتوانست مانع پیشروی گام به گام رضا خان به سوی سلطنت شود. اما پاسخ این نقد این است که در هر نظام مشروطه سلطنتی هرگاه برخی‌ نیروهای سیاسی قصد انقراض شاهی یا سلسله‌ای را داشته باشند، تنها مردم هستند که اگر خواهان تداوم آن شاه یا سلسله باشند، ظرفیت و وظیفه این را دارند که در مقابل نیروهای سرنگونی طلب صف آرایی کرده و پادشاه فعلی‌ را حفظ کنند، شاه مشروطه بنابر تعریف فراجناحی و تشریفاتی خود قرار نیست واجد آن میزان قدرت باشد که بتوند بلوک قدرت خود را تشکیل دهد و مخالفان خود را از میدان به در کند و اگر این کند دیگر شاه مشروطه نیست. امروز اگر در انگلیس، دانمارک یا ژاپن نخست وزیر قصد حذف سلطنت را داشته باشد این تنها مردم و نیروهای سیاسی هستند که میتوانند بلوک سیاسی حامی‌ سلطنت را تشکیل داده و برای تداوم سلطنت تلاش کنند، همچنان که هربار سخن از حذف سلطنت در انگلیس میشود ما هیچ واکنشی یا کلامی از ملکه یا خانواده سلطنتی در این باره نمیشنویم آنها در سکوت تسلیم هر تصمیمی هستند که برآیند نیروهای جامعه درباره آنها می‌گیرد، بنابراین اگر کسی‌ به قدرت رسیدن رضا شاه را مضر میدانند، ملامت آنرا باید متوجه نیروهای اجتماعی، مردم و سیاسیون و البته دخالت خارجی‌ کند و نه احمد شاهی که اتفاقا تنها زمامدار تاریخ معاصر ایران بود که دقیقا به حدود قانونی‌ خود پایبند ماند.

اما چرا گورباچف را باید ستود؟

اما اولین چیزی که خیلی‌‌ها با شنیدن اسم گورباچف به زبان میاورند شاید این باشد که عامل فروپاشی شوروی شد.

از بحث غیر بهینه بودن قد و اندازه اتحاد جماهیر شوروی و ناهمگونی ذاتی اجزائ تشکیل دهنده آن و نابخشودنی بودن ضمیمه شدن به زور به شوروی در وجدان تاریخی‌ بسیاری از جمهوریهای شوروی که بگذریم، و اگر فقط از دیدگاه اقتصادی نگاه کنیم، ناکارایی‌ اقتصادی بر اثر دهه‌های متمادی پاک کردن صورت مساله و انکار مشکلات بی‌ پایان سیستم برنامه ریزی متمرکز مانند سرطان پیشرفته در تار و پود پیکر این کشور ریشه دوانده بود. گورباچف هم می‌توانست مانند اسلاف خود تا پایان عمر (به استثنای خرشچف البته) چند دهه از حکومت بر پهناورترین کشور دنیا لذت ببرد و مانند اسلاف خود به پوشاندن این دمل چرکین با کرم پودر تبلیغات کمونیستی ادامه دهد. برخی‌ می‌گویند که کفگیر چنان به ته دیگ خورده بود که ادامه وضع موجود امکان پذیر نبود و به خصوص به طرح جنگ ستارگان ریگان اشاره میکنند که آنچنان جاه طلبانه و پر خرج بود که اگر شوروی می‌خواست به مسابقه تسلیحاتی ادامه دهد، باید به بهای به خاک سیاه نشاندن و ورشکستگی اقتصاد ملی‌، تمام منابع کشور را به طرف مسابقه تسلیحاتی سوق میداد. اینها همه درست است، اما تنها بخشی از حقیقت را می‌گوید، واقعیت این است که اگر گورباچف و آن بخش از حزب که با او هم نظر بود نبست به سرنوشت مردم شوروی همانقدر کم اهمیت میداد که رهبر کرهٔ شمالی میدهد امروز شوروی می‌توانست هنوز سرپا باشد و دومین قدرت جهان باشد البته با داشتن یکی‌ از فقیرترین ملت‌های جهان که شاید مانند رفقای ایدئولوژیک خود در کرهٔ شمالی با خار و خاشاک شکم خود را سیر میکردند.

ناکارایی‌ اقتصادی و فلاکت مردم به نظر من هیچ گاه نمی‌تواند حد اقل در سیستم‌های جا افتاده‌ای مثل شوروی سابق یا کرهٔ شمالی امروز به تنهایی‌ باعث فروپاشی یک حکومت بشود حد اقل تا زمانی‌ که حکومت بتواند نیروهای امنیتی را به خوبی‌ تغذیه و راضی‌ نگاه دارد. کلاهک اتمی‌ هم در جایی‌ که فقط چند تای آن برای نابودی کرهٔ زمین کافیست به نظر من داشتن ۱۰۰ تایش با ۱۰۰۰ تایش چندان فرقی‌ در هدف باز دارندگی و پیشگیری از حمله خارجی‌ ندارد، گرچه در توانایی یار گیری بین المللی و حفظ و توسعه اقمار میتواند موثر باشد که آن هم در مدل دیکتاتوری‌های منزوی و بی‌ توجه به واقعیت بیرونی مثل کرهٔ شمالی چندان محلی از اعراب ندارد و شوروی نیز می‌توانست با در پیش گرفتن انزوای بیشتر و پذیرش این واقعیت که قرار نیست به اندازه آمریکا هزینه تسلیحاتی داشته باشد به بقای خود ادامه دهد همانطور که امروز هیچ خطری از ناحیه آمریکا نمیتواند کرهٔ شمالی را تهدید کند.

در چنین سیستمی‌ بود که گورباچف تصمیم گرفت به جای ادامه انکار مشکل با گلسنوست و پرسترویکا دست به ریسکی‌ بزند که بهای آن را عمدتاً با به خطر انداختن ثبات و بقای حکومت او میپرداخت در حالیکه نفعش عمدتاً نصیب مردم میشد. زمامداری که آینده مردم را بر ثبات حکومت مقدم میشمارد و تصدیق می‌کند که نظام حکومتی جا افتاده و مقتدر کشورش سعادت دراز مدت مردم کشور را تامین نمیکند، شایسته تقدیر است نه ملامت. گرچه از زاویه دید افراد ایدئولوژیک که حاضرند مردم را فدای نظام مطلوبشان کنند، گورباچف قطعاً یک خائن است.


میدانید اولین چیزی که در اوایل دهه هفتاد راجع به خامنه‌ای به ذهن مردم میرسید چه بود؟ بی‌ عرضه!

و به طرز عجیبی‌ حزب اللهی و لیبرال بر سر این جواب با هم توافق داشتند! خامنه‌ای در اوایل دهه هفتاد، رهبری بود که به آنچه قانون اساسی‌ برایش در نظر گرفته بود حد اقل در عمل پایبند بود، یعنی‌ التزام عملی‌ را داشت به قانون اساسی‌ مشروطه جمهوری اسلامی، التزام قلبی را نمیدانیم! یک طرف نیروهای حزب اللهی از اینکه او در اوایل در کار دولت دخالت نمیکرد گلایه مند بودند و آرزوی قاطعیت امام گونه میکردند که از آنها این گلایه عجیب نبود با توجه به اینکه هیچ گاه دولت و نهاد‌های انتخابی در زمان امام چنین اقتدار و استقلالی را در برابر رهبر نداشتند.

اما قسمت عجیب و تأسف بار قضیه آنجا بود که حتا نیروهای لیبرال و مترقی جامعه هم خامنه‌ای را با چوب بی‌ قاطعیت بودن ملامت میکردند، غافل و ناسپاس از آنکه همین کنار کشیدن رهبر قدسی‌ از عرصه عمومی‌ و ‌واگذاری امور به نهادهای عرفی بود که باعث شده بود جامعه جنگ زده بتواند کمی‌ خستگی‌ جنگ را از تن‌ بزداید.

مبنای مقایسه قاطعیت را هم امام میدانستند، همان امامی که وقتی‌ تک تک اعمال قاطعانه‌اش از ۸ سال جنگ گرفته تا اعدام مخالفان را با این اقشار لیبرال جامعه مطرح میکردی، در زبان با آن مشکل داشتند اما به طرز حیرت انگیزی خامنه‌ای را برای نداشتن همان ویژگی‌‌ها و اعمال نکردن همان نحوه رهبری ملامت میکردند.

چند ماهی‌ پس از دوم خرداد ۷۶ و انتخاب خاتمی، ناطق نوری در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ها اعلام کرد یکی‌ از شرایطی که رهبر از رهبری ساقط بشود این است که حوصله رهبری را از دست بدهد، که به نظر من همین جمله نشان میدهد که او گرچه در اواخر دوران هاشمی‌ به دخالت در کار دولت افزوده بود و گرچه تمایل خود را به انتخاب ناطق نوری آشکار کرده بود، اما هنوز هم حتا در سال ۷۶، مایل به دخالت همه جانبه در عرصه نبوده، طوری که نزدیکترین افرادش از آن با عنوان بی‌ حوصلگی گلایه توام با تهدید می‌کند.

به هر حال امروز پس از این همه سال او آنچه را که همه از حزب اللهی و لیبرال او را به دلیل نداشتنش ردّ میکردند، کسب کرده و نتیجه تلخ آنچه که ما خود از او طلب میکردیم امروز پیش روی ماست.

به نظر می‌رسد تا زمانی‌ که ما احمد شاه‌ها و گورباچف‌ها را بازنده تاریخ قلمداد می‌کنیم، محکوم خواهیم بود هزینه برنده شدن امثال خامنه‌ای را بپردازیم، بخش قابل توجهی‌ از ما در قضاوت‌هایمان در مورد شخصیت‌های تاریخی‌ و زمامدران چندان ارزشی برای آنهایی که در چهارچوب اختیارات قانونی‌ خود را مقید نگاه میدارند قائل نیستیم و حتا این کار را نشانهٔ ضعف و بی‌ عرضگی میدانیم و زمامدار موفق را کسی‌ میدانیم که تا آخرین روز عمر با قدرت خودش و نظام حکومتیش را حفظ کند.

به نظر می‌رسد برای باز گرداندن خامنه‌ای و خامنه ای‌ها از راه اشتباهی‌ که میروند و به خیالشان رو به سوی برندگیست، گام اول حلالیت خواستن از احمد شاه قاجار و گورباچف‌ها و خانه تکانی ذهنیت‌های تاریخی‌ ماست که در آن باید جایگاه بسیاری از برندگان و بازندگان تاریخ را در ذهنمان عوض کنیم.

دنبال کننده ها

درباره من

کارشناسی را مهندسی‌ خوانده‌ام و بعد از آن اقتصاد و فایننس را در ایران و سپس در آمریکا آموخته ام. در ایران هم برای دولت کار کرده ام، هم در بخش خصوصی و هم در بورس. در آمریکا در حین دانشجویی کارهایی‌ مانند تحقیق، تدریس، کمک و مشاوره به دانشجویان اقلیت،و مشاوره به شرکت هارا تجربه کرده ام.