۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

تاملی در مورد مساله "نادرستی اعلام نظر P وقتی‌ که ابراز نقیض P از سو‌ی گوینده امکان پذیر نیست".

شهری را در نظر بگیرید که در آن هر کس بگوید "هوا سرد است" (p) با مجازات اعدام روبرو میشود، در چنین شهری ابراز نظر متضاد یعنی‌ "هوا گرم است" (نقیض P) از هر دو دیدگاه پازیتیو (positive) و نرماتیو (normative) نادرست است.

۱-نادرستی پازیتیو (فارغ از اخلاقیات)

بدون هر گونه قضاوت اخلاقی‌، در جامعه‌ای که گفتن "هوا سرد است" با اعدام روبرو شود، احتمال زیادی وجود دارد که گوینده نظر "هوا گرم است" واقعا به گرمی‌ هوا باور نداشته باشد و تحت فشار یا به امید پاداش این نظر را ابراز کرده باشد. در نتیجه نظر افراد مبنی بر گرمی‌ هوا را در چنین جامعه‌ای چندان نمی‌توان معتبر دانست.

۲-نادرستی نرماتیو (بر مبنای اخلاق)

تصمیم گیری در جوامع انسانی‌ کما بیش (در جوامع دموکراسی‌ بیشتر و در دیکتاتوری کمتر) از طریق استخراج نظرات فردی (elicitation) و سپس جمع بندی (aggregation) این نظرات به دست می‌‌آید، گاهی مثل رای گیری در مورد انتخاب بین گٔل زرد یا قرمز برای خیابان‌های شهر هیچ حقیقتی چه در رنگ قرمز یا رنگ زرد نهفته نیست و جمع بندی نظرات اهالی شهر صرفا جمع بندی سلایق مردم است، و گاهی ممکن است جامعه به دنبال دست یافتن به نزدیکترین تخمین از یک حقیقت نهفته باشد و امید میرود (بنابر تئوری‌های متعدد) که جمع نظرات همه اهالی شهر به آن حقیقت نزدیکتر خواهد بود تا به فرض نظر شهردار به تنهایی‌.

مثلا قیمت واقعی‌ یک سهام یک حقیقتی نهفته بر همگان است که بر خلاف تصور عمومی‌ فقط از طریق مکانیزم عرضه و تقاضای خود سهم به دست نمی‌آید، فرض کنید که قیمت واقعی‌ یک سهم باید ۱۰۰ دلار باشد در حالیکه این قیمت در حل حاضر ۱۵۰ دلار (یعنی‌ ۵۰ دلار بیش از ارزش واقعی‌) است. کسانی‌ که در حل حاضر صاحب این سهام هستند به دلایلی (که در اقتصاد رفتاری فراوانند) به این سهم دلبستگی غیر واقعی‌ دارند و در برابر تقاضای جامعه در قیمت ۱۰۰ ممکن است بر عرضه ۱۵۰ تومنی خود پافشاری غیر منطقی‌ بکنند بنابراین به دلیل این اختلاف نظر هیچ معامله‌ای صورت نمیگیرد و قیمت سهام در حد غیر واقعی‌ ۱۵۰ باقی‌ میماند، به عبارت دیگر چند صد نفر صاحبان سهام با سیگنال مثبت خوش بینی‌ بی‌ جای خود میتوانند تمام سیگنال‌های منفی‌ بدبینانه (و بجای) جامعه را نادیده گرفته و مانع جمع بندی همه نظرات و تصحیح قیمت این سهم شوند.

کلید حل این مشکل ایجاد امکان پیش فروش (short selling) است. فروش چیزی که هنوز آنرا نداریم بدین گونه است که هر کسی‌ ولو اینکه هنوز هیچ مالکیتی در این سهم نداشته باشد قادر باشد این سهم را بفروشند و بعدا سر فرصت آنرا بخرد تا حسابش تسویه شود. در این حالت در کنار ابراز خوش بینی‌ (p) صاحبان سهام به این سهم، پیش فروش کنندگان میتوانند با پیش فروش خود (ابراز نقیض P), باعث شوند تا از جمع بندی همه سیگنال های شامل مثبت (p) و منفی‌ (نقیض P) قیمت واقعی‌ سهام به دست آید و جلوی یکه تازی معتقدین به p گرفته میشود.

در برگشت به بحث اصلی‌ "نادرستی نرماتیو" چه تصمیم گیری در مورد یک موضوع سلیقه‌ای مثل رنگ گٔل باشد و چه بر سر تخمین یک حقیقت (مثل قیمت سهم) باشد، در شرایطی که صداهای نقیض P از عرصهٔ حذف شده اند ، تکرار نظر P از سو‌ی معتقدین به P, ولو اینکه قلبا و صادقانه و نه از روی ترس یا امید به تشویق به P معتقد باشند و ولو اینکه عمیقا هم با حذف و سرکوب نظرات نقیض P در جامعه مخالف باشند باز هم از دید نرماتیو غیر اخلاقیست، چرا که کفه ترازو به شکلی‌ غیر واقعی‌ و بر خلاف نظرات همگان به سوی P سنگین میشود و بنابراین نظر نهایی که از جمع بندی نظرات به دست میاید از میانگین واقعی‌ سلایق (در بحث‌های سلیقه ای) یا از حقیقت (در بحث‌های تلاش برای کشف حقیقت) به شدت فاصله داشته باشد.

بنابراین معتقدین به P اگر دغدغه اخلاقی‌ دارند، موظف خواهند بود از حق ابراز نظر آزادانه خود مبنی بر P تا زمانی‌ که ابراز نقیض P امکان پذیر نیست (چه بسا حتا توسط خود این فرد معتقد به P) صرف نظر کرده و عمده هم و غم خود را ابتدا بر سر برقراری شرایط آزادی همه نظرات معطوف کنند. می‌توان به عنوان مثال به پدیده مخالفت با مجاهدین یا بهایی‌ها یا گروه‌هایی‌ مثل جند الله اشاره کرد که در عین وارد بودن ایرادات به آنها، به دلیل اینکه فعلا امکان هیچ گونه نظری (منظور ابراز نظر با نام و نشان واقعیست) که در آن ذره‌ای جانبداری یا همدردی در مورد این گروه‌ها شده باشد توسط تقریبا هیچ کسی‌ میسّر نیست، بنابراین ما موظفیم اگر نقدی هم بر آنها داریم از ابراز آن فعلا خودداری کنیم، مثال دیگر در مورد روزنامه‌های مدرن ایران است که مشاهده می‌کنیم که اخبار مربوط به بحران مالی آمریکا را با آب و تاب فراوان پوشش میدهند، این روزنامه‌ها باید از خود سوال کنند که آیا اگر آمریکا در یک سال به موفقیت‌های خیره کننده دست پیدا کند آنها قادر به چاپ آن خواهند بود؟ اگر نیستند آنگاه اخلاق حکم می‌کند که از پوشش وسیع بحران اقتصادی هم خودداری کنند، چرا که در نهایت در طول زمان آنچه که از جمع بندی مطلب آنها نصیب خواننده خواهد شد قطعن یک قضاوت دور از واقعیت و انباشته از سیگنال‌های یک طرفه خواهد بود.

۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

مراحل سیر و سلوک عقرب سیاه

می‌گویند خدا آنهایی را که بیشتر دوست داره بیشتر امتحان میکنه تا آنها را از مرحله فنا فی‌ الله به مرحله بقا فی‌ الله برساند، نظام هم گاهی‌ آدم‌هایی‌ را که ظاهرأ در دادگاه یا خارج از آن فنا میشوند را به مراتب بالایی‌ می‌رساند که قبل از این فنا شدن و مجازات هرگز برایشان قابل تصور نبود. مثل سعید عسگر (ضارب سعید حجاریان)، فرهاد نظری (فرمانده خاطی‌ پرونده کوی دانشگاه)، سردار نقدی (که ده سال پیش به جرم تشکیل باند کبیر برای آدم ربایی و اخاذی محاکمه و زندانی و خلع درجه شده بود)، سعید مرتضوی که قبل از رسیدن به مقامات بالا پرونده اخلاقی‌ داشت، آیت الله یزدی که خودش و پسرش پرونده فساد و زمین خواری داشتند،حائری شیرازی که هکتار‌ها زمین شیراز را یک جا بلعیده است و بعد از رو شدن پرونده اش صد چندان ولایی شد، شجوئی که سالها از بی‌ ابرویی غارت کاخ‌های شمس پهلوی مخفی‌ بود و امروز بصیرتی تماشایی از خود به نمایش می‌گذرد، جلال الدین فارسی که پس از قتل یک روستایی بر سر شکار کبک تا کنون در آغوش نظام آرمیده بود و امروز علیه فتنه می‌گوید, محمد رضا رحیمیان معاون اول احمدی نژاد و سردسته باند اختلاس فاطمی و بالاخره جدیدترین عضو این گروه یعنی‌ عقرب سیاه.

گاهی‌ مثل مورد محمد رضا رحیمی ,حائری یا یزدی آوردن اسم محاکمه کافیست تا گوشی دست فرد بیاید، گاهی‌ فرد را تا محاکمه هم پیش میبیرند و بعد که خوب شرمنده شد نجاتش میدهند مثل جلال‌الدین فارسی و گاهی‌ طرف را چندی به زندان هم میاندازند مثل عقرب سیاه، سردار نقدی یا سعید عسگر. به هر حال پس از آن است که نظام میتواند به این فنا شدگان اطمینان کامل کرده و به آنها پست‌های حساسی را بدهد که شاید دیگران مایل به انجام آن وظایف نباشند یا اینکه مایل باشند ولی‌ نظام نتواند به آنها اطمینان کند.

یعنی‌ هر کسی‌ می‌خواهد به بقا فی‌ النظام برسد میتواند اول یک دزدی، قتلی اختلاسی کاری بکند تا نظام ۲ ماه زندانش کند و همگان (شامل نظام، خود فرد و جامعه) بفهمند که فرد راه بازگشتی ندارد، این مرحله ایست که فنا شده را کاملا آماده پذیرش الطاف نظام می‌کند. درزندان یا اندکی‌ پس از آزادی و خانه نشینی و در اوج ناامیدی "من حیث لا یحتسب" یک دفعه باب رحمت به روی فنا شده باز میشود و قاصدی از نظام با پیشنهادی بهتر از شغل قبلی‌ به سراغ فرد میرود، البته فرد نیز قدردان این خواهد بود که نظام از پرونده او چشم پوشی کرده و چندان در مورد جزئیات مأموریت جدید خود چون و چرا نخواهد کرد و نظام نیز متقبلا با درامدی بیشتر فرد را راضی‌ نگاه میدارد.

عقرب سیاه آخرین نمونه این بازی است، این فرد به جرم ۳۰ فقره آدم ربایی و تجاوز توسط یکی‌ از قربانیان خود که عقرب سیاه فکر میکرد او را خفه کرده ولی‌ طرف معجزه آسا زنده ماندهٔ بود لو داده شد و بازداشت شد، تا اینجای کار طبیعی است، اما از این جا به بعد تمام ۳۰ شاکی‌ شروع میشوند به تهدید شدن، یکی‌ از آنها پس ازینکه عقرب سیاه از زندان با او تماس گرفت و به او گفت که می‌داند آدرس مدرسه پسرش کجاست منزل خود و مدرسه پسرش را عوض کرد، ولی‌ دوباره با او در آدرس جدید تماس گرفته شد، در روز دادگاه قاضی دادگاه ۲-۳ نفری را که رضایت نداده بودند تهدید به بازداشت کرد و پرونده هنوز در وضعیت بلاتکلیفی است. بنابر سابقه قبلی‌ این بازی، نظام هرگز چنین فرد ارزش مندی را که کاملا فنا شده از دست نخواهد داد و بسیار محتمل است که به زودی این عقرب گرامی‌ مثلا در کسوت فرماندهی یک پایگاه بسیج دیده شود.

رابطه بین نظام و فنا شدگانی مثل عقرب سیاه رابطه بین دو موجود بدون آینده است، لازمه اعتماد متقابل بین این دو موجود این است که هر دو طرف پل‌های پشت سر خود را کاملا خراب کرده باشند تا خیال طرف مقابل راحت شود که دیگری او را سر بزنگاه تنها نمیگذارد. اینجا دو دو طرف قرارداد (یعنی‌ عقرب و نظام) به یک مفاهمه و تعادل کاملی میرسند که بنابر مفاهیم تئوری بازیها نه تنها Nash equilibrium است بلکه subgame perfect nash equilibrium نیز هست و این رمز اطمینان دو طرفه است.

تا قبل از آلودگی‌ هر چقدر هم فردی نماز شب خوان باشد، نظام نمی‌تواند مطمئن باشد که فرد یک دفعه وسط یک مأموریت مهم به خاطر وجدان درد نظام را تنها نمیگذارد. به همین دلیل است که روز به روز مناصب بالا دارد از نیروهای معتقد خالی‌ میشود و با نیروهای آلوده پر میشود، چون امروز نیاز مبرم به اطمینان است و اتفاقا هر چه فردی سالم تر باشد غیر قابل اطمینان تر میشود. همانطور که در مجلس می‌‌خواران، هر کس که می‌‌نخورد و بخواهد "سالم" بماند از دید بقیه جمع مستان فردی مشکوک و غیر قابل اطمینان خواهد بود.

تا قبل از این انتخابات اخیر یکی‌ از مشکلاتی که بر سر راه این تفاهم دو جانبه بود این بود که عقرب‌ها و سعید مرتضوی‌ها ٔپل‌های پشت سر خود را خراب کرده بودند ولی‌ خامنه‌ای هنوز با بازی کردن در نقش تعادل بخش ٔپل‌های خود را کاملا خراب نکرده بود، همین مساله باعث شده بود که خیال آقا از چاکران راحت بود ولی‌ خیال چاکران از آقا راحت نبود که آنها را تنها نگذرد، ( همان کاری که یک بار و فقط یک بار به اشتباه با سعید امامی کرد وسیزده سال است دارد با زبان با زبانی و بی‌ زبانی از آن کار استغفار می‌کند). به همین دلیل چاکران آنطور که باید و شاید برای آقا جان در طبق اخلاص نمیگذاردند. در واقع این سرکوب‌های پس از انتخابات باعث شد آقا خواسته یا ناخواسته از موقعیت قبلی‌ خود کنده شود و به وضعیت جدیدی بیفتد که از یک سؤ او را بی‌ آینده کرده ولی‌ از سوی‌ دیگر همین بی‌ آیندگی سبب شده که دیگر حالا نوکران هم آقا را مثل خودآلوده و فنا شده می‌بینند و میتوانند با خیال راحت تری برای آقا جان فشانی کنند.

اما یکی‌ از بد شانسی های آقا این است که تعداد این آلودگان (که نام دیگرشان با بصیرت است) بسیار کمتر است از تعداد آنهایی که حساب پاکتری دارند (بی‌ بصیرت هم نامیده میشوند) و مجبور به همراهی با آقا تا دروازه جهنم نیستند.

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

خامنه‌ای پاک و رفسنجانی‌ ناپاک

وقتی‌ صحبت دزدی میشود متاسفانه عوام به دزدیهای موردی و گسسته حساسند، ولی‌ دزدیهای آرام و پیوسته را نمی‌بینند. آنکه یک تانکر آب میدزدد را همیشه همه می‌بینند و آبرویش را میبرند (مثلا اگر یک پسر رفسنجانی‌ چند مورد پورسانت گرفته باشد)، ولی‌ آنکه مالکیت رودخانه را با جایش میدزدد منبع درامدی پیوسته را دزدیده ، ولی‌ آبرویش کمتر میرود، مثل سرداران سپاه و صندوق‌های سرمایه گذاری وابسته به آنها که مجوز واردات و معدن و اسکله قاچاق و ... غیر را دارند.

‌ خامنه‌ای و رفسنجانی‌ یک زمانی‌ دو نفری مملکت را در اختیار داشتند، خامنه ای زرنگ تر یا خوش شانس تر بود و پست ابدی را برداشت و رفسنجانی‌ اشتباه کرد و پست موقتی را برداشت، واضح است که آنکه پست ابدی را دارد و کاری کرده که دسترسی دائمی به تمام خزانه مملکت برایش تضمین شده است، دلیلی‌ ندارد چیزی بدزدد، ولی‌ آنکه قدرت خود را رفتنی می‌بیند برای اینکه به گدایی بر آستان دوست قدیمی‌ خود نیفتد، باید به فکر روز مبادای خود باشد و مقداری پول برای روزی که دستش کوتاه است ذخیره کند،
خاتمی که هیچ چیز ندزدید خوب است که یک دفتر هم از خودش ندارد و احمدی نژاد آن یک اتاق در کاخ سعد آباد را هم از دستش گرفت? الان اگر زن و بچه نزدیکترین افراد به خاتمی مثلا میر دامادی یا تاج زده به دلیل اسارت پدرشان بعد از چند سال به گرسنگی بیفتند نباید خاتمی آنقدر پول تو جیبی‌ داشته باشد که بتواند یک نان بخور و نمیری به آنها بدهد؟

من در کشور‌های دیکتاتوری معتقدم هر حزبی باید به اندازه‌ای که بتواند در روزگار مبادا از گرسنگی نمیرد در زمان قدرت بدزدد، بی‌ نظیر بوتو توانست ده سال تبعید و بدبختی در دوران مشرف را دوام بیاورد برای اینکه شوهرش مقداری دزدی کرده بود وگرنه بی‌ نظیر باید یا از ملکه انگلیس درخواست صدقه میکرد یا میرفت دست فروشی.

خلاصه اینکه نه پاکی‌ خامنه ای ذرّه‌ای ارزش دارد (چرا باید یک نفر از خودش بدزدد) و نه دزدی به مقدار معقول از سوی‌ سایر بزرگان مثل رفسنجانی‌ آنقدر‌ها فاجعه است، البته معقول یعنی‌ مثلا توی مایه‌های ۲ تا ۱۰ میلیارد، نه مثل احمدی نژاد که هر کدام از اقلام گم شده‌اش به گواهی دیوان محاسبات و سازمان بازرسی کًل کشور بالای ۳۰۰ میلیارد است.

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

در چه شرایطی یک دیندار اخلاقا نباید به خود اجازه دهد که به طور آشکار دین ورزی کند

چرا یک دیندار تا زمانی‌ که جمهوری اسلامی پابرجاست اگر بخواهد منصف باشد نباید به خود حق دهد آزادانه به ابراز احساسات دینی بپردازد و باید از بروز و ظهور آشکار علایق مذهبی‌ خود پرهیز کند؟

مخاطب این مطلب دینداری است که علاوه بر فیض بردن دنیوی و اخروی از رابطه خود و خدایش، مایل است که که مراقب باشد حقوق سایرین قربانی این فیض بردن او نشود.

شهری را در نظر بگیرید که مردم آن دو دسته اند، فوتبال دوستان و والیبال دوستان، در هر گوشه شهر هر کس بازی مورد علاقه خود را انجام میدهد و همه در صلح و صفا هستند، تا اینکه یک روز انقلاب میشود و حاکم جدید اعلام می‌کند که از این پس فقط فوتبال مجاز است و والیبال ممنوع است. به زودی همه تیمهای والیبال سرکوب و از تجمع والیبال دوستان با خشونت و در صورت لزوم کشتار جلوگیری میشود.

سالها می‌گذرد و والیبال به ظاهر کاملا از عرصه اجتماعی محو میشود، حاکم هر گاه که با این انتقاد مواجه میشود که چرا همه امکانات در اختیار فوتبال است ولی‌ والیبال دوستان حق فعالیت ندارند، والیبالیست‌ها را اقلیتی ناچیز بر میشمرد که قطره ‌ای هستند در مقابل سیل امت فوتبال جوی و از خبرنگاران و منتقدین دعوت میکنند که یک سری به کوچه و پس کوچه‌های شهر بزنند و به چشم خود ببینند که چگونه امّت فوتبال دوست با عشق و علاقه هر کوی و برزنی را به یک زمین بازی فوتبال تبدیل کرده اند در حالیکه هیچ کس به والیبال توجهی‌ ندارد. او همین حضور قوی عاشقان فوتبال در صحنه را نشانه حقانیت و محبوبیت سیاست‌های خود میداند.

در میان فوتبال دوستان ۳ گروه وجود دارند، گروه اول از حکومت بودجه‌های کلانی برای فوتبال میگیرند و در مجهز‌ترین استادیوم‌ها اوضاع خوبی‌ دارند و کاملا از سیاست‌های حاکم دفاع میکنند.

گروه دوم فوتبالیست‌ها از سرکوب والیبالیست‌ها ناراضیند و معتقدند که حاکم با این اقدامات آبروی آنها و فوتبال را هم خدشه دار کرده، آنها حاکم را متهم میکنند که اصلا اعتقاد قلبی به فوتبال ندارد و اشاعه و تکریم فوتبال برای او فقط بهانه ایست برای سرکوب و ادامه حکومت. آنها خود را فوتبال دوست اصیل میدانند و معتقدند که هیچ نقشی‌ در سیاست‌های حاکم ندارندو و حاضر نیستند یک ریال بودجه از حاکم بگیرند ولی‌ میخواهند در همان زمین‌های خاکی قدیمی‌ به بازی مورد علاقه خود ادامه بدهند و می‌گویند قرار نیست به خاطر اینکه حاکم به اسم آنها ظلم می‌کند آنها دست از بازی خود بکشند.

گروه سوم فوتبال دوستان معتقدند چون حاکم بروز و نمود حضور عاشقان فوتبال در تمام محلات شهر را دلیل در اکثریت بودن امت فوتبالیست و پشتوانهٔ اعمال سرکوبگرانه خود قرار داده است، آنها وظیفه خود میدانند با استقبال نکردن از بازی‌های فوتبال در سطح شهر باعث شوند که استادیوم‌ها و زمین‌های فوتبال خالی‌ بمانند تا حاکم نتواند به پشتوانهٔ جمیعت عظیم استادیوم برو سرکوب دگر اندیشان را توجیه کند. به علاوه آنها معتقدند تا روزی که صاحبان سلایق دیگر سرکوبند و فقط سلیقه آنها (فوتبال) اجازه بازی دارد از نظر اخلاقی‌ آنها نباید از حق آزادی انحصاری خود بهره برداری کنند و و فقط زمانی‌ که همه ورزش‌ها مجاز شدند آنها به خود اجازه میدهند که دوباره از فوتبال حمایت کنند.

گروه اول که ساندیس خواران هستند و کاری با آنها نداریم، اما از بین گروه دوم و سوم شما کدام را اخلاقی‌ میدانید؟

دنبال کننده ها

درباره من

کارشناسی را مهندسی‌ خوانده‌ام و بعد از آن اقتصاد و فایننس را در ایران و سپس در آمریکا آموخته ام. در ایران هم برای دولت کار کرده ام، هم در بخش خصوصی و هم در بورس. در آمریکا در حین دانشجویی کارهایی‌ مانند تحقیق، تدریس، کمک و مشاوره به دانشجویان اقلیت،و مشاوره به شرکت هارا تجربه کرده ام.